Tuesday, 3 July 2012

برزخِ ایرانیانِ افغانی تبار







:فاطیما راشدی

در ایران به دنیا آمدم و تا بیست و چهار سالگی انجا بودم. ساکن مشهد بودم. هیچ وقت حاضر نشدم بروم اداره ی اتباع خارجی و نامه ی عبور بگیرم تا حق داشته باشم به شهرهای دیگر سفر کنم. حتی وقتی دانشجویان افغان در شهری گرد هم می آمدند و دوستانم می رفتند. همیشه از رویارویی با موقعیت های توهین آمیز دوری می کردم. دلم نمی خواست بروم به اداره ی اتباع و چهره ی عالی جنابان سپاهی را ببینم که با یقه حسنی به من پوزخند می زنند. عطای مسافرت را همیشه به لقایش می بخشیدم(این عبارت اینجا مصداق داره؟) برای همین برخلاف هر متولد هشتاد و دوییِ معمولی که تا بیست و چهار سالگی حداقل یک بار به تهران یا نیشابور یا شمال سفر کرده،من اصلن هیچ شهری دیگری غیر از مشهد را ندیده ام. خب بله. این دردی نیست. فقط گفتمش تا نمونه ی غیر قابل توجهی از وضعیت غیر نرمال یک نفر از نسلی را بگویم که زاده ی غربت هستند.

ارتباط من با ایرانی ها بیشتر در محیط های آموزشی و علمی و فرهنگی بوده است و طبیعی است که در چنین محیط هایی به خاطر فضایی که وجود دارد، اهانتی پیش نمی آید. من به مدرسه ی خوبی می رفتم وقتی ابتدایی بودم. در مدرسه ی ابتدایی همان اول خاله ام به من یاد داد که نگذارم توهینم کنند. و هیچ وقت توهین نکردند و نشنیدم. جز معلم بی فرهنگی که شاید ان زمان سی سال داشت و خشمش را بر سر دختر نه ساله ای خالی کرد و تلاش کرد تحقیرش کند. آن دختر، خواهر من بود که دیگر نمی خواست برگردد به مدرسه. ولی برگشت. این اتفاق همیشه من را در حال آماده باش برای دفاع از خود قرار می داد. اما آدمِ تشنج طلبی نبوده ام.




در نوجوانی که کله ی همه ی ما داغ می کند، یک حس میهن گرایی در من به وجود آمده بود. محیط مدرسه مان هم طوری بود که عده ای خیلی می خواستند متلک پرانی کنند. ولی موقعیت خوب تحصیلی بیشتر شاگردان افغان مانع از این کار می شد. عده ای از دانش آموزان افغان هم بودند که بدشان نمی آمد کار به دعوا بکشد. این مال وقتی بود که هورمونهای مختلفی وضع آدم را قاتی پاتی می کند. هنوز دقیق نمی دانستیم که چطور میهن پرستی بکنیم . نه ما و نه ایرانی ها. فکر می کردیم پایین بردن هویت ملیِ دیگری یعنی تاییدی بر هویتِ ملی خودمان. البته وضع به این شدت هم بد نبود. اما فضای کلی ذهنی همه ی ما همین بود.

بعد دبیرستانی شدم و خانم شدم و (چند تا مژه زدن) عقلم رسید که تندروی کیلویی چند. بد و خوب همه جا و همیشه هست. آن حالت دفاعی ام را که با آن بزرگ شده بودم، شل کردم. با وجود همان حالت دفاعی هم به طور جالبی همیشه صمیمی ترین دوستانم در مدرسه ایرانی بودند.

پیش از دبیرستانی شدنم روزگاری رسیده بود که وزارت کشور و به تبع آن اداره ی اتباع خارجی تصمیم گرفته بودند، پدر ما را دربیاورند تا تن به زندگی تحت حکومت طالبان بدهیم. پدرم شغل آبرومندی داشت. از کارش اخراج شد. بیکار شد و مجبور شد دستفروشی کند. من برای این بدبختی ها به افغانستان لعنت می فرستادم. همیشه. به طور بسیار تناقض آمیزی هم کسانی را که حاضر نشده بودند آواره ی غربت شوند و در افغانستان مانده بودند، تحسین می کردم. مادرم می گفت از سر شکم سیری است. راست می گفت. همان سالها خشکسالی ای شده بود که مردم در مناطق مرکزی افغانستان علف می خوردند.

بعد روی در و دیوارهای محل زندگی مان که بیشتر مهاجر بودیم، نوشته می شد« افغانی خر، برگرد به کشورت» یا تک و توکی پسرک های شرور، روزی زمین می نوشتند افغانی و تف می کردند. اینها کسانی بودند که وزرات کشور بهشان اینطور تلقین کرده بودند که افغان ها شغل آنها را گرفته اند، برای همین است که شما امکانات زندگی مرفه را ندارید. مشکلات اقتصادی یک مملکت افتاده بود به گردن وجود دو میلیون مهاجر افغانی(هیچ وقت آمار دقیق تعداد خودمان را نفهمیدم). خب من هم یک جورایی حس بدی داشتم از این که اینطور شده بود. از این که در مخمصه بودم. از این که نکند من که در این ممکلت به دنیا آمده ام راستی مقصر هستم در نابسامانی اقتصادی این مردم. اما بعد فهمیدم که دولت ایران سالانه کمک های کلانی از سازمان ملل می گیرد به خاطر حضور این تعداد افغان در ایران. ای که چه حرصی می خوردم وقتی دولت می گفت از جیب خودش (صرفن مالیات ایرانی ها) برای افغان ها هزینه می کند و مهمان نواز است.

بعد شروع شد قصه های ناجور و گاه غیر واقعی روزنامه ی خراسان در مورد دزدی ها و قتل و تجاوزهای افغان ها در ایران. یک باره شروع شدند این حکایت ها. بعضی هایشان واقعیت داشتند. بعضی ها هم کلن از بیخ دروغ بودند. پلیس اول یک شک هایی می کرد در مورد یک افغان. روزنامه فورن بدون تحقیق تیتر درشت می زد و جرم ثابت نشده ی یک افغان را همانجا ثابت می کرد و امید اجرای عدالت را می داد. بعد کشف می شد که اتهام ثابت نشده. اما روزنامه ی خراسان ادامه ی ماجرا را مسکوت می گذاشت و دیگر خبری نمی شد که آن افغان اصلن وجود خارجی داشته یا نه. خودم در جریان یکی از این حکایت ها بودم چون قربانی حادثه را به نوعی دورادور می شناختم. گاهی هم به راستی عده ای از افغان ها جنایت های وحشتناکی مرتکب می شدند. خب هیچ توجیهی برای ارتکاب جرم نیست. باید که سرافکنده بود و می شدم سرافکنده، خیلی زیاد.

اردوگاه بود و هر چهار ماه یک بار موج دستگیری مهاجران غیر قانونی. عجیب بود که بعضی از این مهاجران غیر قانونی مثل من متولد ایران بودند که ماموران اداره ی اتباع هوس کرده بودند کارت آنها را قیچی کنند، یا آنها پول کافی برای تمدید مدرک اقامتی شان نداشتند. من هیچ وقت نفهمیدم چطور می شد اگر من که یک بار کل مدارکم را در کتابخانه ی آستان قدس گم کرده بودم، با این که آنجا به دنیا آمده بودم و هیچ وقت از مشهد پا به بیرون نگذاشته بودم، ناگهان می شدم یک مهاجر غیر قانونی و به اردوگاه سفید سنگ فرستاده می شدم. پدربزرگم را به سفید سنگ بردند و من هر هفته می رفتم به ملاقاتش. برایش گوشت اب پز می بردم اما هیچ وقت نتوانستم غذا را زیر لباسم مخفی کنم تا ماموران نبینند. همیشه وقتی دستم را مهر می زدند و بازرسی ام می کردند، لو می رفتم و فقط می توانستم آب میوه را به او برسانم. زمستان بود و او را با آن سنش روی زمین خیس می نشاندند تا نوبت ملاقاتش شود. آنجا بود که گریه می کردم و حس حقارت شدید به من دست می داد. اما کینه را نمی گذاشتم رشد کند. چون پیوندهای زیادی با ایرانیان و دوستان و همسایگان ایرانی ام داشتم.

کشتاری در اردوگاه انجام شد که خبرش سالها بعد درز پیدا کرد. آنجا را خراب کردند و به جایش ساختمان تازه ای بنا کردند. ماجرا دهان به دهان گشت اما هیچ وقت رسمن چیزی اعلام نشد. نه واکنشی از سوی سازمان ملل در خاطرم هست، نه پاسخی از وزارت کشور ایران. از افغانستان که هیچ وقت انتظاری نداشته ام.

خب چنین صحنه هایی را در یونان هم می توان شاهد بود. در فرانسه شاید یا در ترکیه. اما آیا می شود توجیه کرد؟ خیلی ها سفید سنگ و اردوگاههای مشابه آن را تجربه کردند. شاعران، نویسندگان، نقاشان و خوشنویسان و... در کنار کارگران بی سواد و دزدان و اوباشان. نمی شود وجود نخاله ها را در یک اجتماع انکار کرد و من اصلن قصد ندارم یک تصویر پاک و بی لک از جامعه ی مهاجر افغان در ایران بسازم.

فرصتی که برای رشد به افغان ها داده می شد، بسیار اندک بود. رشد اقتصادی خانواده، رشد فرهنگی، علمی و هنری برای نسل من آسان نبوده است. اصلن آسان نبوده است، آنطور که یک ایرانی در اروپا فرصت داشته یا یک افغان در استرالیا. کشورهای اروپایی هم مثل هر جای دیگری بغض و غرض هایی در سیاست هایشان با خارجیان دارند. اما همیشه چیزی به نام قانون مدنی وجود داشته. آنجا همه چیز تدوین شده است و برای برخورد با هر شرایطی قانونی در نظر گرفته شده است. اگر هم در نظر

گرفته نشده، تلاش می شود که ابهامات رفع شوند و وجهه ی تمدن اروپایی شان را حفظ کنند. اما در ایران چنین خبری نبوده و نیست. یک پناهنده هیچ وقت نمی داند با او چه خواهند کرد. هر روزه و هر هفته هر سازمانی و هر نهادی ساز تازه ای می زند. یک سال حق تحصیل از مهاجران گرفته می شود و ما نمی توانیم درس بخوانیم. بعد درست در وسط سال تحصیلی تصویب می کنند که اگر مبلغ تعیین شده ای پرداخت کنیم می توانیم به مدرسه برویم. با این حال ما این کار را می کنیم و سعی می کنیم عقب افتاده های نیم ساله را جبران کنیم و به کلاس برسیم. بعد آخر سال می گویند می توانید امتحان نهایی را بدهید اما مدرکی به شما ارائه نخواهد شد. با این وضع تلاش های یک افغانی مثل من به جایی نمی رسد. بنابراین نمی شود ادعا کرد که در اروپا ایرانیان اگر به جایی رسیده اند مطلقن تلاش خودشان بوده و دولت های اروپایی رفتار شایسته ای با ایرانیان ندارد و بعد آن را با وضعیت افغان ها در ایران مقایسه کرد. اصلن قابل مقایسه نیست. چون اگر محیط فراهم نباشد، تلاش ایرانیان خارج از ایران هم مثل تلاش مهاجران مقیم ایران به جایی نمی رسد.

من همیشه فکر می کرده ام آخر چرا من که در ایران به دنیا آمده بودم، می شدم کسی که ایران نخواسته و ناچار بودم بدرفتاری های دولتی و گاهی مردمی را اینطور توجیه کنم که ممکلت ایران با مردم خودش هم مشکل دارد چه رسد به من.

در مدت این همه سال اما فقط این نبوده. من هیچ وقت زندگی در ایران را فراموش نمی کنم. در ایران که بودم خود را جزیی از ایران نمی دانستم و همیشه بیگانه بودم. نه فقط به این دلیل که از سوی جامعه و دولت ایران پس زده می شدم بلکه به این دلیل که خودم هم نمی خواستم در آن جامعه حل شوم. اما حالا که اینجا هستم، حس می کنم من حل شده بودم، فقط نمی خواستم بپذیرم. آن حس دفاعی ای که از کودکی در من ایجاد شده بود، به واقع در من مانده بود و همین بود که نمی گذاشت بپذیرم که من مثل یک ایرانی زندگی می کنم. می گفتم من همیشه صد در صد افغان هستم. حالا می فهمم که من نیمه ایرانی شاید باشم. چون اشتراکات زیادی که با محیط زندگی ام ایجاد کرده بودم، چنان در من نفوذ کرده اند که هیچ وقت نمی توانم دلتنگی ام را برای ایران خاموش کنم. من ایرانی ای بودم که مرا نمی پذیرفتند. افغانی ای هستم که با هم وطنان خودم به راحتی نمی توانم بجوشم. برزخی است که در آن باقی خواهم ماند و واقعیت هم همین است..


تحلیلی بر گفتار و کردارِ بهرامِ مشیری



هدایت امیرور:


بهرام مشیری همیشه در گورستانها سرگردان است " او مدام در دیروز پرسه میزند و راهی بامروز ندارد ...!!!
یهرام مشیری از مردگان ارتزاق میکند " از مردگان انتقاد میکند و بر مردگان میتازد و نهایتا با مردگان نرد عشق میبازد...!
اگر حسین و حسن و علی و محمد نبودند " اگر ایرانسازان فقید رضاشاه و محمد رضاشاه و یا محمد مصدق نبود ند " مشیری چیزی برای گفتن و متاعی برای فروش نداشت ... او 1400 سال قبل را میکاود ...! گورهائیکه اسلام شناسان به درستی و اخوند هابه زشتی و فریبکارانه کاویده اند " جز زشتی "جز خون وجز جنایت نیافته اند و امروز بهرام مشیری با اخوند همراه میشود و دوباره کاوی مینماید که متاع جدیدی نمییابد. جالب اینکه خود مشیری هم از حول حلیم توی دیک افتاده است : دیک جوشان خشم ملت ایران از یاوه گوئی " از دروغ پردازی " از فریبکاری" از تهمت و افترا و زشت گوئی های او به غلیان امده است .
مشیری گاه در کربلا سینه میزند " گاه بر سر سفره یزید عربده مستانه میکشد و سر هر بزنگاه تاریخی" گور محمد مصدق را میکاود" تکه استخوان پوسیده ای به عاریت میگیرد و بر کالبد بیجان دوپادشاه فقید پهلوی میکوبد...!
که دستشان از دنیا کوتاه است و توان پاسخگوئی و دفاع ندارند ...
و امروز که متاعی برای فروش ندارد " جنون زده بسراغ سرداران و بزرگ مردان ارتش شاهنشاهی که سینه های فراخشان با تیرهای کینه ذژخیم سوراخ سوراخ شد میرود " به لباس دلقک ملبس میشود " خویشتن میبازد و در مقابل چشمان بیننده برنامه اش قوقولی قوقولی میکند و دنیا را بخود میخنداند ...؟؟؟ بنا براین این تنها حسین نبود که از حول حلیم توی دیک افتاد ... خود مشیری هم از حول حلیم توی دیک جوشان خشم و نفرت ملت ایران و درون لجن بدنامی افتاده است و دیوانه وار نفرت ملت ایران را بجان میخرد .



Monday, 18 June 2012

اطلاعیه مهم از حوزه علمیه صدای آمریکا!


بسم تعالی


از ایرانیان خواهش می‌کنیم از هرگونه انتقاد از حضرت مشیری ( ص)
خود داری کنند. آزادی مذهب یکی‌ از اصول منشور جهانی‌ حقوق بشر می‌باشد. پیروان ایشان که همان مارکسیستهای سابق و نیز اعضای جبهه‌ ملی‌ - خمینی سال ۵۷ میباشند، اکنون با پیروی از این رهبر الهی و این رسول قرن بیست یکم به فرایض دینی خود یعنی‌ امر فحاشی به پیروان پادشاهی مشغول میباشند. خواهش می‌کنم به آزادی این اشخاص احترام بگذارید.


انشا الله






Saturday, 2 June 2012

گاوِ انسان نما



نویسنده: آریو برزن پیروزنیا


امروز ۲۳ مین سالگرد درگذشت "روح الله خمینی"، بنیانگذار نظام ایدولو گجیک مذهبی جمهوری اسلامی، میباشد!

بیشک، برای اکثریت ایرانیانی، که حافظه تاریخی دارند، و همچنین برای نسل های آینده، نام وی مخفف بارز و بدون چون چرای طوفانی سیاه، سهمگین و ویرانگر میباشد، که تنها، تعدادی چند از مهم ترین میراث های منفی و کابوس بار ان، در صد ها هزار کشته و معلول، در ویرانی های بسیاری از مناطق و تاسیسات ایران، در اضمحلال بافت های اجتماعی و باور های عمیق مردم ایران، در انحطاط روز افزون معیار های اخلاقی, در گسترش هر چه عمیق تر نا امیدی، ناباوری و شک و تردید و غم و اندوه, و در گسترش مخرب و بی بازگشت احساس خود زنی ایست، که نه تنها، طی ۳۳ سال گذشته, شاهد هر روزه گسترش هر چه بیشتر ان بوده یم، بلکه میتوان مطمئن بود که برای دهه های آینده و در رفتار نسل های آینده نیز اثری بسیار سنگین و منفی خواهد داشت, که حتا ممکن است که بقای آنچه را که ایران نام دارد،تهدید نماید...

آری، "روح الله خمینی" با بازی دادن متفکرینی بی خرد و بی ریشه، و با فریب مردمی ساده لوح، و با سوار شدن بر موج نا آگاهی و نا عقلی اجتما وقت، و سو استفاده از باور های مذهبی و سیاسی نا آگاهانه و آشفته ی دو نسل گذشته میهنمان، وعده و وعید آزادی و تقسیم ثروت و عدالت اجتماعی و فردا هایی روشن و گلستان شدن، ایران را داد; لیکن با تکیه بر تفکر عقب مانده و مخرب و خود بین خود و دیگر همپالکی های دگماتیک و یا شیادش ، چهار گوشه ایران را تبدیل به ویرانه و کشتارگاه و دیوار های خونین و میادین اعدامگاه های الله و اکبر کرد...
به راستی که , عجوبه ای که با کلمه ی "هیچ" آمد، تا در باور "هیچ و پوچ" خود، از آنچه که ایران و ایرانگرایی سازنده میبایست که بود، تنها یک "هیچستانی جمکرانی" بسازد, و هر آنچه را که بنیان و قوت ایران و ایرانی میبایست که بود، فدای باور های مخرب و عقب مانده ی خود کند, و ایران و ایرانی، و فرداهای را که میبایست روشن میبودند، به اعماق جمکران سیاه بلعنده باوری و
 وجودی پرتاب نماید و ان ها را در ان ناکجا مکان غرق  نماید ......

بیشک، همانگونه، که هر فرد انسان گرا و یا هر خرداندیش و یا هر انسان آگاهی، و یا تاریخ به دور از حب و بغض و با تکیه بر درستی، همواره از عجوبه های مخوف و دیوانگانی همچو سعد ابن ابی وقاص ، و یا از آتیلا و هلاکو و چنگیز، و یا از آدولف هیتلر و جوزف یوگشویلی (ستالین) ، یاد کرده و یا یاد خواهد کرد، نام و کارنامه ی سیاه خونبار و مردود "روح الله خمینی" چیزی نیست که هیچگاه فراموش گردد...

آری، علارقم تلاش های اخیر مذبوحانه رویزیونیستی وارثین وی، و یا بازی های سیاسی بیگانگان، به منظور حال تهتیر کردن خاطره ی سیاه وی، و بی تقصیر جلوه دادنش, نام سیاه "روح الله خمینی"، همواره و در ذهن اکثر ایرانیان، چه امروز و چه فردا ها ی دور، همواره همطراز سنگینی یاد یورش وحشیانه ی تازیان در ۱۴ سده ی پیش، و یا شقاوت و قساوت مغول های خونخوار و نابود کردن ایران در ۷ سده ی پیش میباشد، و خواهد ماند!



آتش زدن عکس خمینی جلاد توسط روزبه فراهانی پور


Wednesday, 30 May 2012

دیداری پر ثمر با آقای لوئیس مورنو اوکامپو، دادستان دادگاه بین المللی کیفری لاهه













گزارش دیدار رضا پهلوی با دادستان دیوان لاهه







و باز هم توهین به مشروطه خواهان





اینبار توهین از سویِ یک فردِ عادی و ناشناخته نیست، پارسا سربی، جمهوری خواه و صاحبِ یکی‌ از تلویزیون‌هایِ خارج از کشور (Mardom TV)  که یکی‌ از اساسی‌‌ترین فعالیت‌هایش مخالفت و حمله به رضا پهلوی، تخریبِ خاندان پهلوی و فحاشی به هوادارنِ رضا پهلوی می‌باشد.


در زیر اسکرین شات هایی از پیغامِ خصوصی میانِ من و او را می‌بینید.


رویِ عکس‌ها کلیک کنید تا بزرگ شوند


لینکِ صفحه فیسبوکِ این آقا
http://www.facebook.com/ParsaSorbi?ref=ts










Friday, 6 January 2012

بمناسبت فرارسیدن ۱۷ دی ماه، سالروز اعطای آزادی به زنان آزاده و مبارز ایران؛ همراه تصاویر و اشعار



رضا شاه بزرگ با رفع حجاب و اعطای آزادی به بانوان، فصل نوینی در تاریخ زندگی “زن” ایرانی گشود، در مراسمی که به این مناسبت در دانشسرای مقدماتی برپا گردید، ملکه پهلوی و شاهدخت ها شمس پهلوی و اشرف پهلوی بدون حجاب همراه رضا شاه پهلوی به دانش سرای مقدماتی وارد شدند و رضا شاه پهلوی پس از بازدید از قسمت های مختلف دانش سرا و اعطاء دیپلم دوشیزگانی که در رشته های طب و قابگی فارغ التحصیل شده اند، ضمن بیانات مبسوطی فرمود: “شما خواهران و دختران من، حالا که وارد اجتماع شده اید و برای سعادت خود و وطنتان گام به پیش نهاده اید باید پیوسته در راه پیشرفت وطن تلاش کنید، چه سعادت کشور و آینده ملّت در دست شماست، زیرا شما تربیت کننده نسل آینده این آب و خاک هستید.

تاریخچه کوتاهی از کشف حجاب:



نخستین بار امان‌الله خان و ملکه ثریا، شاه و ملکه افغانستان در سال ۱۳۰۸ به ایران آمدند. ملکه افغانستان بی‌حجاب بود و جنجالی در میان روحانیون ایران برانگیخت. آنان از رضاشاه خواستند ملکه افغانستان را در ایران مجبور به داشتن حجاب کند که رضاشاه نپذیرفت. از ساعت یک بعدازظهر روز هفدهم دى سال ۱۳۱۴، زنان روساى ادارات و بانوان عضو کانون بانوان با «لباس تجدد» و دختران پیشاهنگ بى‏حجاب در برابر دانشسراى مقدماتى صف کشیده بودند. رضاشاه در ساعت سه بعدازظهر در محل حاضر شد و در سخنرانى خود از ورود بانوان به عرصه تجدد، ابراز خشنودى کرد.





ایرج میرزا حجاب را اسباب عقب ماندگی زنان دانسته و نیز عاملی بر ادامۀ سلطۀ مفتیان بر نیمی از مردم عنوان نموده است:
 نقاب بر رخ زن سدّ باب معرفت است کجاست دست حقیقت که فتح باب کند
 بلی نقاب بود کاین گروه مفتی را به نصف مردم ما مالک الرقّاب کند



مهرانگیز نامی اشعاری در ستایش کشف حجاب می‌سراید:

تا به کی در کفن تیره بود پیکر ما

شیخنا بهر خدا دست بدار از سر ما

شیخنا این همه تزویر مکن بس است

کس ندیده است که گل پرده‌نشین در بر ما

ای ثمین‌درّه بکن تیره کفن از سر خود

چون سبب گشت سیه رویی از این چادر ما

رازق فانی با تخلص فانی اشعاری سروده است که گزیدۀ از آنها آورده می شود:

ای بت ماهرخ از روی برانداز حجاب

که بود عیب برآن عارض چون ماه نقاب

پرده بردار ز رخ، رونق خورشید ببر

حیف باشد به چنین حسن خدا داده حجاب

پرده بر روی چو ماه تو مناسب نبود

که کتان را نبود تاب به پیش مهتاب

غفت وعصمت هر کس به شرف پا بند است

کی شود حافظ ناموس کس این تیره ثیاب

هر چه خوب است سزاوار تماشا باشد

چون حرام است رخ خوب نهان از احباب

منابع:

دیوان ایرج میرزا

دیوان رزاق فانی

کتاب کشف حجاب؛ مهدی صلاح

جنبش حقوق زنان در ایران؛ الیز ساناساریان

گاهنامه پنجاه ساله پهلوی

نوشته ای از فرزاد سلطانزاده نادری

,نقش تشکیل شورای ملی و هماهنگی , بررسی نقاط آغاز حرکت ملی و اولویت گذاری ها

نقش تشکیل شورای ملی و هماهنگی, بستر های لازم برای حمایت ملی و جهانی از جنبش مردمی و نقش سازمان های جهانی و قدرت ها در حرکت های ملی, افشای جنایت ها و خیانت های دولت مردان حاکمیت و طرد آنان در روند سیاسی ، اجتمایی, بررسی نقاط آغاز حرکت ملی و اولویت گذاری ها. بررسی ویژگی های تشکیلات منظم و نا منظم در صخنه ی سیاسی و مبارزاتی

در پی سه دهه کشتار و جنایت، اکنون از یک سو خشمی ویرانگر و از سوی دیگر امیدی به رهایی از چنگال حکومت استعماری غیر انسانی آخوندها در دلهای ایرانیان تلاطمی طغیان سا آفریده و هر دم آماده جوش و خروشی فراگیر است.


دیواره های صد عظیمی که دولتهای غیر دموکراتیک در سطح جهان، در پی حمایت به گرد این رژیم اهریمنی بسته اند، چندیست از فشار ظلم و بیدار ترکهای بسیاری برداشته. تلنگری از سر خشم عمومی انقریب بنیان این بیداد را در هم خواهد شکست.

چشمان باریک بین دنیای متمدن همچنان به افقهای دور پیشرفت و برتریست و به ما که زمانی محکومانه به سیاهچال تاریکی فرستادندمان، حتی نیم نگاهی نیز نیندازد، چه رسد به نظری از سر شفقت و گامهایی در همراهی به دنیای روشنیها

با توجه به برشمردن بیش از پیش ارزشهای امروز جامعه ایرانزمین و فرهنگ کهن دیارمان، با نگاهی ژرفتر پی خواهیم برد که، پس از گذشته ۳۲ سال از جنایات این رژیم و متاسفانه تداوم ماشین کشتار رژیم جمهوری اسلامی و اشکالاتی که در پیش روی اوپوزیسییون در برون مرز یا درون مرز بوده است ، که به نحوی توسط خود رژیم سازماندهی شده است ، آنچه که نیرو و پشتوانه مردمی در جهت سرنگونی کامل این رژیم محسوب می شود را به واپسگرای کشانده و فقر فرهنگی نهادینه شده در جامعه امروز ایران که بنمایه این رژیم محسوب میشود، در راستای خواست سرنگونی به مشکلات پیشه رو افزوده است.

از این رو تشکیل یک تیم ازصاحب نظران و کارگزاران برجسته و متخصص به حقوق بین المللی و همچنین قوانین سیاسی، اقتصادی ، اجتمایی و حقوقی در سطح جهانی امری بدیهی به نظر میرسد

چرا که به نحوی ملموس فقدان این تشکل حقوقی و مورد اعتماد مردم در عرصه های مبارزه سیاسی اجتمایی و اقتصادی در مقابل رژیم جمهوری اسلامی متاسفانه به روشنی قابل رویت است ، که به نحوی حامی حقوق و منافع ملی و شهروندی ایرانیان در سطح بین الملل باشد. از این رو با تشکیل این شورا میتوان هم از دیدگاه حقوق بشر و هم حقوق ملی شهروندان ایرانزمین حمایت لازم رو مد نظر قرار داد چرا که دیگر نمیتوان از دولتهای وابسته به رژیم یا حامیان این نظام که در جهت حفظ این رژیم گام برمیدارند بیش از این انتظار داشت یا سکوت اختیار کرد. تا بتوان دنیا را نیز که شاهد جنایات این رژیم و نقض کامل حقوق انسانی در ایران میباشد را، آگاه به لزوم پذیرش خواست مردم ایران و نیازمندیهای آنان در برون مرز و درون مرز کرد. وهمچنین این تشکل اجرایی و مسول در راستای تکمیل همبستگی و حمایت از شهریار ایران شاهزاده رضا پهلوی میتواند توازن قدرت و سیاست که همانا دیدگاه و اراده خود مردم ایران است را تقویت کند و با روز افزون شدن شناخت و بازپسگیری منافع ایران و ایرانی به این روند بر مبنای اعتصابات گسترده وسراسری و در نهایت رستاخیزه ملی وجهه عملی واقعبینانه تری ببخشد.

پاینده ایران

نیما


Tuesday, 3 January 2012

از یاد نرفتنی‌ترین عکس تاریخ ایران / ورود اهریمن


در تصویر زیر ( لحظه ورود خمینی به ایران)، همانگونه که به طور واضح می‌بینید ، از نخستن لحظات ورود منحوس خمینی اهریمن صفت، همدستان مافیای مذهبی‌ او نیز او را شانه به شانه یاری میکردند و در ذهنشان آرزویی برای تصاحب قدرت بخشی از حوزه سیاسی ایران آینده را می‌پرورانند، بدون اینکه ذرّه‌ای از کسی‌ که همراهی و حمایتش میکنند یا شناخت واقعی‌ داشته باشند و یا اینکه ذرّه‌ای اطمینان کسب کرده باشند که این آخوند ولایت طلب، برای ایران و آینده ایران احساسی‌ داشته باشد!




 تعریف کسی‌ که نه تنها خودش در شناخت رهبر سیاسیش کوتاهی‌ کرده و یا اینکه هم به خودش دروغ می‌گوید و هم‌ به مردم کشورش و برای کسی‌ تبلیغ می‌کند که سه دهه پیش از انقلاب ننگین ۵۷، در کتاب کشف السرار از اهداف ولایت طلبی خود، واضح و بدون پرده سخن گفته، حقیقتاً به جز واژه شّیاد یا ابله کدام یک مناسب تر شخصیت و هویت اصلی‌ این افراد به اصطلاح روشنفکر نما است؟! این افراد یا از خمینی شناخت داشتن و یا نداشتند، اگر شناخت واقعی‌ داشتند، پس باید شّیاد باشند که به ملت ایران دروغ گفتند و اگر اینقدر همت عالی‌ نداشتند که تنها یک کتاب از خمینی را که در سال ۱۳۴۲ به چاپ رسیده بود، خوانده باشند، پس باید ابله و نادان باشند. حماقت تا حدی که پس از اثبات هویت منفور و ضدّ ایرانی‌ جمهوری اسلامی پس از ۳۳ سال، هنوز در کربلائ انقلاب اسلامی سینه میزند و نام وبسایت خودش را با گستاخی تمام "انقلاب اسلامی در هجرت"میگذارد و پرچم سه رنگ شیرو خورشید نشان ایران را هم دل بخواهی تغییر میدهد و آنرا بدون هیچ نشانی‌، گویا که هیچ پیشینه ایران را قبول ندارد و تاریخ پرچم ایران تنها از آنجایی‌ که این کوته فکر سیاسی میپسندد، آغاز شده!






شاید برخی‌ از نوشتن این مقاله من چنین واکنشی نشان دهند، که امثال بنی صدر به زباله دان تاریخ پیوستند و دیگر نامی‌ از آنها بر زبان نیست. اما یادتان نرود که سخنی از بزرگی‌ چنین می‌گوید که هرگز دشمنان خود را دست کم نگیرید، خمینی دجال هم نامی‌ بر سر زبان‌ها نداشت و ناگهان، دسیسهٔ بیگانگان که طاقت دیدن ترقی‌ ملت ایران و پیشرفت صنعتی و اقتدار و صلابت ایران شاهنشاهی را نداشتند، از نا کجا آباد او را رهبر ملت بخت برگشته ایران کرد!

دلیل ابتلای ایران به طاعون حکومت مذهبی‌ و عفونتی به نام مافیای مذهبی‌ غضب خداوند و قسمت الهی نبود و تنها از بی‌ ملاحظگی و کوتاهی‌ همین مردم بود. حالا رو به خدا می‌کنیم و میگوییم چطور شد که ایران دچار چنین بلای خانمان سوزی شد و از کجا یک آخوند بی‌ سواد شد "رهبر ملت ایران"؟! باید گفت: از بی‌ تفاوتی‌ همین ملت به دشمنان در کمین خفته ایران و ایرانیت. از دست کم گرفتن اهریمن نژادانی چون همین افراد که در تصویر می‌بینید. زمانی‌ که خمینی پیش از فرود بر خاک ایران احساس خود را از بازگشت از تبعید به ایران با پوزخندی "هیچ" ابراز کرد، هیچ یک از این مافیای اسلامی خم به ابرو نیاوردند و در عوض خمینی جنایت کار را همه جا همراهی  و پشتیبانی‌ کردند! یکی‌ از این افراد که هنوز هم دروغ می‌گوید و دست از آرزوهای بر باد رفته انقلاب اسلامیش بر نداشته ابوالحسن بنی صدر هست که آزادی و دموکراسی را در آیه‌های قران و اسلام ناب محمدی تشریح می‌کند و بهترین نوع آزادی را آزادی اسلامی میداند!





ویدئو زیر به طور دقیق تری این عکس را که برای سالها ممنوع بود، تشریح می‌کند. آگاه باشیم و از نفوذ مافیای مذهبی‌ و اصلاح طلبان در فضای مجازی به سادگی‌ گذر نکنیم و اجازه ندهیم که این خائنان به کشور بار دیگر مردم ایران رو به بازی بگیرند.



امروز اسلام پرستان از هر طیف سیاسی با هم برای حفظ حکومت اسلامی بیعت میکنند و دشمن اصلی‌ خود را نه تنها جمهوری اسلامی و اصل ولایت فقیه نمی‌دانند، بلکه پیکان حملات را به سوی فرزند پادشاه فقید، رضا پهلوی گرفته اند و از ایراد کثیف‌ترین انگ‌ها و اتهامات به او و دوران حکومت پدرش کوتاهی‌ نمیکنند!

در ضمن این نوشته‌های یک جوان ایرانی‌ از نسل سوخته هست که سنی‌ کمتر از عمر حکومت جمهوری اسلامی دارد. جوانی که دیگر نمی‌خواهد وطنش به دهان گرگان گشنه قدرت سیاسی بیفتد و تنها آرزویش آزادی ایران و بازگشت شکوه و صلابت زنان و مردان ایرانی‌ و بازگشت آبروی ملی‌ ایرانیان در جهان و جامعه بین المللی، همچون دوران با شکوه پیش از انقلاب ننگین اسلامی، هست.


بدون شرح!





ابولحسن بنی صدر در سمت راس روح الله خمینی (اهریمن) در نوفل لوشاتو پاریس



پدر بنی صدر در سمت راست تصویر (نصرالله بنی صدر) از آخوند‌های پر نفوذ همدان و از دوستان نزدیک خمینی





بنی صدر و داماد آینده‌اش در کنار او( مسعود رجوی )


فیروزه بنی صدر ( دختر بنی صدر) داماد دلبند ابوالحسن بنی صدر (مسعود رجوی، رهبر فرقه مجاهدین خلق) و ابوالحسن بنی صدر، (پدری مفتخر از این ازدواج مبارک)!
عکس یادگاری یاران اهریمن ( از چپ به راست، طالقانی، بهشتی‌، هاشمی‌ رفسنجانی، و ابوالحسن بنی صدر) در مقابل تندیس واژگون شده محمد رضا شاه پهلوی سوار بر اسب، توسط شورشیان ۵۷!







علی‌ اکبر ناطق نوری، خمینی، بازرگان، ابولحسن بنی صدر بر روی بام مدرسه رفاه   




سید احمد خمینی، ابوالحسن بنی صدر و ابو شریف (عباس آقا زمانی‌ ) عامل به خون کشیده شدن مردم و سربازان ارتش شاهنشاهی در ۱۷ شهریور ۵۷، (گوش به فرمان یاسر عرفات در دسیسه ۵۷)





ابوالحسن بنی صدر و ابو شریف (عباس آقا زمانی‌ ) عامل به خون کشیده شدن مردم و سربازان ارتش شاهنشاهی در ۱۷ شهریور ۵۷، (گوش به فرمان یاسر عرفات در دسیسه ۵۷)








بنی صدر در تایید و ستایش از حکومت متوحش جمهوری اسلامی، با وجود تمام اعدام‌ها و جنایت‌هایی‌ که به دستور خمینی و یارانش داده شده بود. نگویید که خبر نداشت!!